PATOGH R
PATOGH R

 

دميد از دامن نرجس ، سحرگه اختري تابان

چنان رخشنده كز نورش ، جهان پيدا و خود پنهان

 

گلي بشكفت از باغ حسن كز لطف و دلجويي

ربودي جلوه از ماه و صفا از لاله نعمان

 

زبوي عنبرآسايش ، ربود از روي گل رونق

به نور عالم آرايش ، گرفت از مهر و مه عنوان

 

جهاني زان گل خوش بو ، معطر گشت چون مينو

گل از لطف و صفاي او ، ملون گشت در بستان

 

خزان از هيبتش بردي ، صفا از شاخ و رنگ از شخ

بهار از شفقتش دادي ، چمن را لاله و ريحان

 

نسيم گوهر افشانش ، خجل بنموده قلزم را

كف بحر گهرزايش ، جهان را كرده در افشان

 

زمين رنگي دگر بگرفته ، عالم نقشه اي ديگر

زمان طرحي دگر پذرفته ، گيتي گشته چون رضوان

 

زسرافكند شب چادر ، كه گاه عيش و شادي شد

سحر شمع نشاط افروخت ، كامد نيمه شعبان

 

جدا گرديد از نرجس ، گل باغ حسن ، مهدي

كه باشد از وجود او ، بقاي عالم امكان

 

بزد بر كرسي عزت بسر ، تاج سرافرازي

به درگاه شكوه او ، همي سايند سر ، شاهان

 

مهين عالي نسب شاهي ، بهين فرخنده آگاهي

بامرش ماه تا ماهي ، همه سر بر خط فرمان

 

علوم انبيا با او ، صفاي اصفيا با او

لواي او صيا با او فلك در گه ، ملك دربان

 

به تكريمش فلك بيزد ، در از ابر شعف در پا

به تعظيمش ملك ريزد ، براهش سر ، بپايش جان

 

ملك با تهنيت گويد ، كه فر ايزدي آمد

مه از رخ پرده بردارد كه نورالله شد تابان

 

امام حاضر و غايب ، سليل پاك بوطالب

وجودش فائض و غالب ، كفش گنجينه احسان

 

خدا را مقصد و مظهر بشر را هادي و رهبر

جز او كس نيست دين پرور كه دارد حجت و برهان

 

نداني كيست آن شاهي كه عالم را بود محور

نداني چيست آن ذاتي كه هستي را دهد بنيان

 

بود او سر يزداني كه هستي را بقا بخشد

بود او زهره زهرا ، يگانه حافظ قرآن

 

زنامش گر نشان خواهي سمي احمد مرسل

ز قدرش گر اثر جويي بخوان و النجم و الرحمن

 

به مصحف گر همي پويي ، بود زيب كلام حق

به تورات و زبور آمد نشان از دولت ايمان

 

قريب و نصر و فتح و فجر و حق بيني و جنب اله

ضحي و غوث و غيث و عصر و خنس ، غيب و هم سلطان

 

ز القابش عيان بيني ، صفات خالق يكتا

ز اوصافش همي بيني نشان حكمت يزدان

 

شريد و منتظر مهدي ، خلف ماء معين حجت

غريم است از نظر پنهان و خلقي در پيش پويان

 

صراط مستقيم است او ، چو موساي كليم است او

بامر حق زعيم است او ، بود سلطان انس و جان

 

شه كون و مكان باشد خدا را در امان باشد

زديده گر نهان باشد ، بود چون مهر ، نورافشان

 

بامر حق بود قائم ز لطف حق بود دايم

نبيند ديده نائم ظهور و جلوه سبحان

 

لباس احمدي در بر كلاه حيدري بر سر

به عصمت فاطمي منظر به قدرت هاشمي شجعان

 

حسن حلم و حسين سطوت بود سجاد در طاعت

علوم باقر و جعفر ، همه اورا بود شايان

 

بود چون موسي كاظم ، به علم حق همه عالم

به حجت چون رضا قائم ، تقي را وارث احسان

 

زپاكي چون نقي راغب ز هيبت چون حسن غالب

زغيبت بهر حق طالب خدا را طاعت و فرمان

 

كمال صفوت آدم ، بهاء عيسي مريم

به رفعت همچو ادريس و به شدت موسي عمران

 

چو ابراهيم در حلم و چو ايوب نبي . صابر

چو نوح از لطف و آرامش چو  داود است خوش الحان

 

سليمان حشمت و الياس و هود و صالح و يوشع

هم اسحاق است و هم يعقوب و هم يوسف ، مه كنعان

 

هم او آدم همو خاتم ، هم ابراهيم و هم يونس

هم اسمعيل و نوح و سام و خضرو چشمه حيوان

 

رخش از مهر روشن تر ، دو چشمش همچو دو اختر

بگونه راستش خالي است همچون اختر رخشان

 

چنان نور رخش تابان ، كه مي پوشد سياهي را

چنان روشن بود رويش ، كه گشت از ديدگان پنهان

 

مخلع ايزدي خلعت ، مشعشع احمدي صورت

شمايل همچو پيغمبر ، سياه و سرمه گون چشمان

 

گشاده روي و مشكين مو ، بود پيوسته دو ابرو

چو ريحان معتدل قامت ، مفلج باشدش اسنان

 

محدب بينيش باريك و صورت زرد و گندم گون

زبس در طاعت ايزد ، شب آورده است او پايان

 

به بيت الحمد شد روشن ، چراغي روز ميلادش

كه تاروز ظهور او ، بود رخشنده و تابان

 

بدرگاه خدا خواهد ظهور دولتش باهر

كه درد دردمندان را كند از لطف خود درمان

 

شعر از  دكتر محمد جواد نصيري ( باهر )

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ جمعه 6 آبان 1390برچسب:, توسط Ali reza